برگزیده جایزه جلال آل احمد در گزارش قائم؛
می نویسم که خوانده شود نیاز باشد، اعتراض می کنم
به گزارش قائم، نویسنده برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد اظهار داشت: اگر من احساس کنم نیاز است اعتراض کنم اعتراض می کنم و آنجا که فرصتی باشد از آن استفاده می کنم. من با آدم ها که مشکل ندارم با رویکردها مشکل دارم.
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب - حسام آبنوس:
«سنگ اقبال» نوشته مجید قیصری که سال قبل در جایزه جلال آل احمد در قسمت رمان انتخاب|شد اثری است که لایه های مختلفی دارد و می تواند هر خواننده ای را با خود درگیر کند. اثری که وجوه نمادین بسیاری دارد و می تواند به معانی مختلفی دلالت کند و خواننده را با خود به هزارتوی داستان ببرد.
بخش اول این گفتگو (ناتوانی روشنفکر در مقابل جهل و زور؛ تبدیل شدن زن به شیء قربانی شدن اوست) چندی قبل منتشر گردید.
او در قسمت دوم این گفتگو به اینکه برای جایزه نوشتن نمی نویسد اشاره نمود و اظهار داشت: «من برای جایزه نمی نویسم بلکه می نویسم تا حرفم دیده شود و به چالش کشیده شود.» قیصری در قسمت دیگری در رابطه با این که از هر فرصتی به نفع ادبیات بهره می گیرد اظهار داشت: «از هر فرصتی که بتوانم به نفع ادبیات و کارم استفاده کنم تا بهتر دیده شود از آن استفاده می کنم.»
بخش دوم و پایانی این گفتگو را می خوانید:
به عنوان یک مخاطب و منتقد چقدر با داستان امروز در ارتباطید؟
من در طول سال اقلاً آثار چاپ نشده، ضعیف، متوسط و قوی خیلی می خوانم. چاپ شده ها را هم که یا خودم می خرم و می خوانم یا دوستان لطف می کنند می فرستند.
شما در سنگ اقبال یک جامعه ای ساختید که از فرهنگ و سنت های ایرانی الهام گرفته اید که یک انسان روشنفکر و متفاوتی دنبال روشنگری است و می خواهد مسیر را درست کند.
بهتره بگوییم نخبه است.
با این مختصات چه بازخوردهایی از مخاطب گرفته اید؟ چون می دانم شما دنبال رشد دادن مخاطب در برخورد با داستان هستید و با مخاطب تنبل کاری ندارید!
آن هایی که خوانده بودند و به من بازخورد دادند نگاه مثبتی داشتند حالا آنها که خواندند ولی نگفتند حتما ارتباط نگرفته اند. ولی آنها که بازخوردهایشان را می گفتند می خواهند برای دومین مرتبه باید بخوانند. می گفتند می دانیم چیزی وسط کار گذاشته ای که ما ندیده ایم و برای دومین مرتبه باید بخوانیم تا به آن لایه برسیم. این برایم رضایت بخش بود.
فکر می کردید جایزه بگیرید؟
صادقانه نه!
این رضایت برایتان ارزشمندتر است یا جایزه بردن؟ چون جایزه کمک می نماید کتابی خوانده شود.
بالاخره کار می نویسم که دیده شود. تو می نویسی که خوانده شود. اگر دیده شود مزدت را آنجا می گیری وگرنه کاری بنویسیم که ۱۰ میلیارد بدهند ولی در صندوق بماند و کسی نخواند که خیلی مسخره است.
من برای جایزه نمی نویسم بلکه می نویسم تا حرفم دیده شود و به چالش کشیده شود. یکی از بحث هایی که خیلی در رابطه با این کار مشترک بود این بود که چرا این شخصیت تن می دهد و مبارزه نمی نماید.
اتفاقاً این انفعال هم برایم محل سوال بود، چون او با عنایت به رویکردش که به سنت روشنفکری هم پایبند است چرا کاری نمی کند حتی جرات فرار کردن هم ندارد.
شاید آن چیزی که تو دنبالش می گردی همینجا باشد؛ آن هم تصویر جامعه امروز. یک آدم نخبه ای که یک زمانی دنبال تغییر بود دیگر به جایی می رسد که کاری از دستش بر نمی آید.
آیا این پابند شدن علتش عشق نیست؟
نمی دانم. چیزی که خیلی دلم می خواست یک آدم قوی از دل وی در بیاورم که در دل حادثه برود اما هرچی دور و اطرافم را نگاه می کنم همین آدم است.
آینه گی امروز؟
همین دارد آزارم می دهد. انگار همه وا داده اند. همه می گویند: «به ما چه… ول کن بابا…» این چیزی است که تکرار می شود و اصلاً خوب نیست.
و شما با نوشتن وا ندادید؟
بله. تلاش کردم اخطار بدهم که این اتفاق دارد می افتد. تو تا اینجا آمده ای و وظیفه ات روشنگری است. ما که خودمان انتخاب نمی نماییم نخبه شویم ولی آگاهی این نخبگی را با خودش می آورد.
آقای قیصری آدم تنهایی هستید؟
تنهایی یعنی چی؟
ببینید نقل قولی از موراکامی خواندم که می اظهار داشت: «آدم ها هرقدر بیشتر بخوانند بیشتر تنها می شوند». یا به عبارتی «من در بین جمع و دلم جای دیگر است».
اینطوری حساب کنی بله.
حرف مشترک با کسی دارید؟
محدودند. کسانیکه می شود با آنها حرف زد کم اند.
بابت این مورد ناراحت نیستید؟
نه. هم اکنون انقدر وقتم کم است و کار برای نوشتن دارم که این وضعیت را می پسندم.
مجید قیصری در آستانه شصت سالگی این انگیزه برای نوشتن را از کجا می آورد؟
احساس می کنم دارم به ته خط می رسم (بلند می خندد) و باید کارهایم را انجام دهم. این قسمتی از سلوک فرد است. باید عادت نماییم.
ببینید در رابطه با عادت های نوشتن نمی خواهم حرف بزنیم. بلکه سوالم این است که از کجا انگیزه می گیرید و خسته نمی شوید؟
نمی دانم. صادقانه بگویم نمی دانم.
من تازه فکر می کنم باید نوشتن را شروع کنم و آن کار بزرگی که باید بنویسم را هنوز ننوشته ام. دو سه تا کار گردن کلفت دارم که باید بنویسم. عجیب است که سراغشان هم که می روم من را به سوی کار دیگری هول می دهند. اخیراً رفتم زیر یه خم یک کار بزرگ را بگیرم من را به سوی دیگری هول داد. انقدر کار بزرگ، انرژی دارد و خوب است می گوید برو کارهایت را بکن من اینجا منتظرت نشسته ام تا کارهایت را انجام دهی. شاید هم هیچوقت نتوانم بنویسم ولی خُب در ذهن دارم.
با توجه به این که دال مرکزی شما در آثارتان تغییر نمی کند و همواره در آثار مختلف تکرار می شود. با عنایت به این عنصر تکرارشونده تصور می کنید مخاطب شما متوجه نشده و ضروری است تکرار کنید؟
دست من نیست و من انتخاب نکرده ام.
بالاخره شما یک دکمه ای وسط می گذارید و کتی برای می دوزید...
بله. در باغ تلو هم یک بت داریم ولی بت کوچکی است. خرافه و باور را در آنجا داریم و یک آدم سبزی فروش است ولی اعمال قدرت می کند.
یعنی معتقدید هرکس به اندازه ای که دستش می رسد، سوار می شود.
دقیقاً. این قدرت امکان دارد در یک خانواده باشد.
از این که به شما بگویند نویسنده ای هستید که هم جایزه حاکمیتی می گیرید هم به نقد قدرت دست می زنید نگران نیستید؟
من چنین تصوری ندارم. از هر فرصتی که بتوانم به نفع ادبیات و کارم استفاده کنم تا بهتر دیده شود از آن استفاده می کنم. چرا باید فرصت ها را از دست داد؟ مگر در مقابل دروازه چندبار فرصت گل زدن وجود دارد؟ تلاش ام بر این است که از این فرصت ها استفاده کنم و طبیعی است که در زندگی تعداد فرصت ها خیلی محدود باشد.
نویسنده هایی که امکان دارد با شما در ارتباط باشند و اصطلاحاً نویسنده نزدیک به حاکمیت نیستند چطور با شما مواجه می شوند و به شما خرده نمی گیرند؟
اگر من احساس کنم نیاز است اعتراض کنم اعتراض می کنم و آنجا که فرصتی باشد از آن استفاده می کنم. من با آدم ها که مشکل ندارم با رویکردها مشکل دارم.
حرفم این است که مدام باید دست به انتخاب بزنیم و اگر اصولی داشته باشیم برمبنای آن انتخاب خواهیم کرد. نمی دانم چقدر درست برگزیده ام و بعداً شاید بشود قضاوت کرد.
سوالم همین بود. هرکس شما را با نگاه خودش شما قضاوت می کند و توقع دارد آن شکلی باشید.
خیلی به این مسایل کاری ندارم. در خانه هم همین شکلی برخورد می کنم. مثلا می گویند چرا در فلان جا شرکت می کنی؟ خب آنجا جمعی هستیم که داستان می خوانیم و من هرجا داستان باشد هستم، این فرصت را چرا باید از دست بدهم؟
به تعبیر حافظ «از ازل تا به ابد فرصت درویشان است» یعنی شما به هر جایی به چشم فرصت نگاه می کنید تا پرچم داستان را بلند کنید، فقط داستان باشد...
تمام شد و رفت. من فقط داستان را می بینم.
از ابتدا خیلی در سنگر ادبیات ایستادید و حرف زدید. امکان دارد مجید قیصری یک روز بگوید بیخیال ادبیات، یک کار بفروش بنویسم خرجم در بیاید.
مطمئن باش اگر بلد بودم تا هم اکنون نوشته بودم. من بلد نیستم. شک نکن. بلد بودم می نوشتم. من چی باید بنویسم؟ همه زورم همین است. این نگاه من است و کاری به خوب و بد و درست و غلطش ندارم. من اینطوری نگاه می کنم. من اگر بدانم چه طور باید بنویسم تا بفروشد حتما می نویسم.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان قائم در مورد این مطلب