قائم فرهنگ مهدویت
قائم : فرهنگ مهدویت

رسول جعفریان از شاگردی آیت الله مصباح تا استادی تاریخ، در مقابل تقدیس كنندگان طب قدیم همچون دكترولایتی ایستادم

رسول جعفریان از شاگردی آیت الله مصباح تا استادی تاریخ، در مقابل تقدیس كنندگان طب قدیم همچون دكترولایتی ایستادم

به گزارش قائم روزنامه اعتماد با دكتر رسول جعفریان استاد تاریخ و رئیس كتابخانه دانشگاه تهران گفت وگویی انجام داده است.


بخشهایی از مصاحبه را می خوانید:
از دوره كودكی و علاقه تان به كتاب چه به یاد دارید؟
خانواده ما روستایی و كشاورز و پدرم كارگر بود و اهل مدرسه نبودند. مادرم مكتب رفته بود، اشعار زیادی از آن زمان حفظ بود و هست. در خانه ما، تنها من و برادرم درس را ادامه دادیم. طبعا اهل خواندن كتاب هم بودیم. زمانی كه من دانش آموز ابتدایی بودم، برادرم در مقطع راهنمایی درس می خواند. آن وقت كتاب هایی كه می خواندیم همان كتاب های ارزان قیمتی بود كه روی میزهای عمومی در وسط خیابان چهارباغ اصفهان می فروختند؛ محلی كه سینماهای فراوانی هم در آنجا بود و میزهایی با كتاب های رمان، داستان و قصه های پلیسی ارزان قیمت. وقتی هنوز دانش آموز ابتدایی بودم، برادرم كتاب ها را می خواند و من به او گوش می كردم، یعنی اولین باری كه كتاب خواندم، خودم زحمتش را نكشیدم؛ یك نفر بلند می خواند و من گوش می دادم.
زمانی كه دوره ابتدایی را به پایان رساندم، برادرم همه كتاب های قصه و داستان های پلیسی را از ترس اینكه به درسم لطمه وارد شود، وسط حیاط جمع كرد و آتش زد! این چاره ای بود كه به ذهنش آمده بود. البته پیشینه دیگری هم در زمینه مطالعه داشتیم؛ یكی از پسرعموهایم اهل كتاب بود و بیشتر كتاب های مذهبی می خواند. آن زمان كشكول هایی چاپ می شد كه خیلی از خانواده های ایرانی آنرا می خواندند. یك كتاب كشكول شامل مجموعه مطالبی بود كه در آن همه چیز از شعر، داستان، جوك، نصیحت و حدیث و... پیدا می شد. زمانی كه مذهبی ها برای زیارت به مشهد می رفتند، كشكول ها را می خریدند و با خودشان می آوردند. كشكول كه نمونه اش را شیخ بهایی هم دارد تا این اواخر تولید می شد و شامل مطالبی مشتمل بر طنز، داستان، نصیحت، شعر و حكایات بود كه اغلب پشت كرسی خوانده می شد. زمستان ها كه كشاورزها همه بیكار بودند، یك نفر می خواند و بقیه گوش می دادند و استفاده می كردند. چنین روالی در خانواده ما هم وجود داشت. كتاب می خواندند، دوز بازی می كردند و همزمان تخمه شكستن و گندم و شاه دونه خوردن و امثال اینها. فكر می كنم زمستان های سردی بود و این طور گرم می شد.
چه شد سر از حوزه درآوردید؟
سال 52-51 اتفاقی در خیلی از روستاها، شهرها و حاشیه شهرها افتاد كه به نظرم رخداد نسبتا مهمی بود. در سراسر ایران، جلسات قرآنی بعنوان مكتب قرآن یا مكتب امام صادق(ع) و مانند اینها در بعضی مساجد تشكیل می شد. افراد یك یا دو شب در هفته جمع می شدند و قرآن می خواندند. بچه ها هم در این جلسات شركت می كردند و به آنها هم اجازه داده می شد تا چند آیه بخوانند. معمولا فردی كه صدای خوبی داشت، جلسه را اداره می كرد، ما هم به این جلسات می رفتیم؛ جلساتی كه حدودا بچه های مذهبی محل را دور هم جمع می كرد. به نظرم شاه و دستگاه امنیتی او اصلا حواس شان به رشد این محافل مذهبی قرآن خوانی در مساجد نبود و كلا این مورد را جدی نمی گرفت، در حالیكه این محافل، شبكه ای در كشور محسوب می شد كه در حال تربیت گروهی خاص بود شاید یك علت آن، تاسیس دارالقرآن در قم بود كه طلبه هایی از آنجا برای تبلیغ به روستاها می آمدند. اصفهان یكی از شهرهایی بود كه در تشكیل كلاس ها و جلسات مذهبی بسیار قوی عمل می كرد و می توانم بگویم در شهر اصفهان آن وقت ها چندین جلسه تفسیر مفصل قرآن تشكیل می شد. آقای مصحف یا آقای برهانی و دیگران تفسیر می گفتند. همینطور جلسات قرآن خوانی با صوت كه پس از انقلاب مرسوم شد، پیش از انقلاب تازه شكل گرفته بود؛ جلساتی كه در آن همه را دور هم جمع می كردند و قرآن را با صدای قشنگ می خواندند. در یكی از این جلسات قرآن، دوستانی پیدا كردم كه با آنها به حوزه رفتم و طلبه شدم. این را هم بگویم بعدها خیلی از این بچه ها در جنگ نقش فعالی داشتند و شهید شدند.
در حوزه به تاریخ خیلی اهمیت داده نمی شد و بخش تاریخ حوزه چندان قوی نبود، چه شد كه به تاریخ علاقه مند شدید؟
مدرسه ای در اصفهان كه در آن درس حوزوی را شروع كردم، سنتی بود اما فضای بیرون مدرسه، فضایی باز و سیاسی بود. هنوز روزی را كه در سال 56 خبر درگذشت دكتر شریعتی را شنیدم، یادم هست با اینكه سن وسال كمی داشتم. من تابستان سال 55 در اصفهان طلبه شدم و دقیقا دو سال بعد به قم رفتم. آن موقع كتاب های شریعتی خیلی طرفدار داشت. سر راه من از مدرسه كه حجره داشتم تا مدرسه ای كه درس می خواندم، كتابفروشی هایی بود و از راه آنها با كتاب ها و مجلاتی كه از سال 50 در قم چاپ می شد، آشنا می شدم. نمونه آنها نشریه مكتب اسلام بود و یك سری كتاب های انتشارات نسل جوان كه آقای مكارم شیرازی بوجود آورده بود، همینطور یك سری كتابچه های دیگر كه افراد مختلف بعنوان ناشر یا موسسه به چاپ می رساندند.
در این بین برخی كتاب ها درباره اسلام جدید بود و یك سری هم نقدهای اجتماعی و اخلاقی از غرب و از منظر اسلام بود. مباحثی كه توجه افراد را جلب می كرد. جزوات مخفیانه سیاسی هم بود و پسرخاله ای داشتم كه از طریق هایی آنها را به دست می آورد. اینها بیشتر اوایل سال 57 به دست ما می رسید. برخی جزواتی كه به الفتح و مسائل فلسطین مربوط بود.
وقتی در سال 57 به قم رفتم در مدرسه رسالت مشغول به تحصیل شدم؛ مدرسه ای كه درس ها و طلبه هایش هم متفاوت بود. مدرسه رسالت تا حدی مدرن محسوب می شد و ما در آنجا برخی كتاب های تاریخی را می خواندیم و بعضی اتفاقات را هم می دیدم تا اینكه انقلاب پیروز شد و ما شاهد بعضی اختلافات فكری میان گروه ها و گروهك ها بودیم. سال 58 با اوج آزادی مطبوعات مواجه بودیم كه این فضا ما را به سمت زیاد خواندن سوق می داد و آنقدر می خواندیم كه قابل توصیف نیست.
در كنار فضای سیاسی پرتلاطم و كتاب های تاریخی و سیاسی شدن، مقدار زیادی فلسفی هم شدیم و كتاب های فلسفه هم می خواندیم. آن موقع من بیشتر فلسفه می خواندم تا تاریخ. در جهت همین علاقه به فلسفه به تدریج از مدرسه رسالت به سمت موسسه در راه حق رفتم و در این مدرسه بیشتر به فلسفه علاقه مند شدم. آن زمان تدریس فلسفه در آنجا با آقای مصباح بود و آیت الله مظاهری، اقتصاد درس می داد.
مرحوم دكتر احمد احمدی، فلسفه غرب برای ما تدریس می كرد. در كل درس هایی كه در آنجا ارائه می شد، سبب شد تمركز ما صرفا روی دروس سنتی نباشد. آنها را هم روی مراحل و مراتبی كه داشت، ادامه می دادیم. در شرایط سال های 58 تا 60 لازم بود خیلی چیزها را بدانیم تا بتوانیم جواب اشكالات و شبهات ماركسیست ها و یا گروه های دیگر را بدهیم. سال 61 بود كه من به تاریخ اسلام علاقه مند شدم و آنقدر این علاقه زیاد شد كه به صورت كل از رشته های دیگر دل كندم. در كلاس درس های حوزه شركت می كردم، اما بیشتر وقتم به مطالعات تاریخی می گذشت. از سال 62-61 به شكل جدی كار روی تاریخ اسلام را شروع كردم. حس تاریخ كه آمد، علاقه به تاریخ معاصر را هم به دنبال داشت. همه اینها معطوف به شرایط انقلاب بود. تاریخ اسلام را بیشتر برای مسائل مربوط به جنگ می خواندیم چون مقایسه بین صدر اسلام و دوره بعد از انقلاب خیلی برای مان مهم بود. اما علاقه به تاریخ معاصر به سبب شدت گرفتن مسائل سیاسی از سال 60 به بعد بود. ملی ها كه باید كنار گذاشته می شدند، تكیه شان روی تاریخ جنبش ملی شدن نفت بود. آن زمان درس هایی كه دكتر حسن آیت داشت در توجه به تاریخ معاصر با بینش خاص خودش در این فضا بسیار موثر بود. او از مدافعین جریان كاشانی و بقایی بود. البته بعدا كتاب های دكتر مدنی درباره تاریخ معاصر هم توسط انتشارات اسلامی چاپ شد. جهت گیری اینها كمك به مواضعی بود كه بعد از سال 60 ضد ملی ها بوجود آمده بود. بدین سان در فضای آن سال ها در تهران، كتاب های تاریخی بسیاری به چاپ رسید. علاقه اصلی بنده، تاریخ اسلام بود اما به تاریخ معاصر بخصوص تاریخ اندیشه هم علاقه داشتم و این گرایش در فضای آن زمان معمول بود و خیلی عجیب و غریب به شمار نمی آمد. درباره تاریخ معاصر و گرایشی كه آن زمان بود باید عرض كنم، وقتی انقلاب با ملی ها و همینطور گروه های مذهبی چپ گرا درگیر شد، تاریخ 30 سال پیش از انقلاب هم گرفتار یك دگردیسی شد و مرحوم آیت در این زمینه موثر بود. البته بعد اسم او فراموش شد اما آن وقت تغییراتی رخ داد كه كاری انقلابی تلقی شد. مثلا همه خیابان هایی كه در انقلاب به اسم مصدق نام گذاری شده بود به كاشانی تغییر نام یافت. همین اتفاق در مورد بیمارستان ها هم رخ داد. ما هم تا سال ها، روی این موج بودیم و تاریخ معاصر را دنبال می كردیم. آن وقت ها ضد دكتر شریعتی هم زیاد نوشته شد اما چون در بدنه حكومت گرایش به او قوی بود به جایی نرسید. یك اتفاق مهم برای من این بود كه بعد از بازگشایی دانشگاه، ما برای تدریس دروس معارف رفتیم. سال 62 در دانشگاه درس های معارف، تاریخ اسلام و ریشه های انقلاب را تدریس می كردم. اولین باری كه به ساختمان شورای انقلاب فرهنگی رفتم به منظور تدوین كتابی برای درس ریشه های انقلاب بود. نام این درس ابتدا تفسیر قانون اساسی بود كه بعدها نامش را به ریشه های انقلاب تغییر دادند. جلساتی توسط دكتر احمد احمدی در شورای انقلاب فرهنگی و اتاق او برگزار می شد كه من هم بعنوان شاگردش به آنجا دعوت شدم. همان موقع در دانشگاه تهران و دانشگاه هنر درس ریشه های انقلاب می دادم، باآنكه رشته اصلی و اولویتم تاریخ معاصر نبود و در حقیقت تاریخ صدر اسلام تخصصم محسوب می شد. از سال 63 تا 68 سه جلد تاریخ سیاسی اسلام (از آغاز تا آخر بنی امیه) نوشتم كه دو جلدش را موسسه در راه حق منتشر نمود و هر 3 جلد را باردیگر انتشارات وزارت ارشاد اسلامی در سال 68 به چاپ رساند. در آن زمان این كتاب جزو كارهای متوسط و مورد استفاده بود. در آن دوره چند نفر تاریخ اسلام تالیف كردند كه باید بگویم شرایط جنگ در تدوین و تالیف این كتاب ها تاثیر داشت؛ چونكه در جنگ ما به سیره نبوی و جنگ های صدر اسلام توجه می كردیم یعنی بخشی از توجه به تاریخ اسلام به فضای آن موقع بازمی گردد. قبل از انقلاب در حوزه تاریخ اسلام دو كتاب چاپ شده بود كه هر دو اثرگذار بودند، نخست كتاب «فروغ ابدیت» آیت الله سبحانی بود كه عمومی اما قلم نسبتا شیرینی داشت و دیگری كتاب «انقلاب تكاملی اسلام» نوشته جلال الدین فارسی كه تاثیر زیادی بر جریان انقلاب گذاشت و در واقع سیره نبوی را به مثابه یك انقلاب متحول رو به پیروزی نشان می داد. این كتاب پیش از انقلاب و بدون نام نویسنده یا با نام مستعار چاپ می شد و حتی پس از انقلاب مدتی آنرا درس می دادند، باآنكه خیلی تدریس آن طولی نكشید. وقتی درس تاریخ اسلام رسمیت یافت باید كتاب تازه ای نوشته می شد بنابراین به دنبال تالیف كتابی رفتیم كه برای تدریس در دانشگاه مناسب باشد و این گونه بود كه 3 جلد تاریخ سیاسی اسلام منتشر گردید. آن زمان آقای محلاتی هم كتاب «تاریخ تحلیلی اسلام» را نوشت. آقای جعفر مرتضی هم در قم كتابی به عربی در سیره نبوی با عنوان «الصحیح من سیره النبی» منتشر نمود كه آن هم كتاب تاثیرگذاری بود. حالا در پاسخ سوال شما كه كلا به تاریخ چه دوره ای گرایش داشتم، می خواهم بگویم، شرایط كشور و تاثیر انقلاب از یك طرف، جنگ از سوی دیگر و تدریس در دانشگاه از سوی دیگر، پای رشته تاریخ را به قم باز كرد كه تا به امروز توسعه زیادی پیدا كرده است.
با همه توضیحاتی كه درباره تالیف تاریخ اسلام و معاصر دادید، امروز این سوال مطرح است كه اغلب مولفان تاریخ اسلام، محصول دوره پیش از انقلاب بودند و در جمهوری اسلامی بعد از 40 سال، فردی تربیت نشده كه بتواند تاریخ تحلیلی اسلام بنویسد كه قابل تامل تر و قویتر از تالیفات پیشین باشد، تالیفاتی مانند آثار جعفر شهیدی، دوانی، فیاض و... افرادی كه تربیت و تحصیل آنها در دوره پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد.
بله تا حدودی حرف شما درست است اما این را عرض كنم كه مرحوم سیدجعفر شهیدی كتاب «تاریخ تحلیلی اسلام» را پس از انقلاب برای دانشگاه نوشت كه سال ها تدریس می شد. مرحوم آقای دوانی هم آثاری نوشت. او بیشتر تاریخ انقلاب و همینطور شرح حال مفاخر اسلام را می نوشت كه سال ها پیش از آن برای مكتب اسلام نوشته بود. پس از انقلاب مرحوم آقای مروی هم درس هایی داشت كه بیشتر برای سپاهی ها بود. درباره دكتر سیدجعفر شهیدی باید اشاره كنم كه پس از انقلاب بیشتر و برای دومین بار بعد از گذشت 3 دهه كه این كارها را كنار گذاشته بود به تالیفات تاریخ اسلام روی آورد. كتاب امام حسین(ع) را پس از 50 سال نوشت. اندكی بعد كتاب «فاطمه زهرا(س)» و «امام سجاد(ع)» را تالیف كرد. به نظرم شهیدی 3 دوره زندگی داشت، یك دوره از دهه 20 تا اوایل دهه 30 كه طی آن تاریخ اسلام كار كرد و آثاری را به نگارش درآورد. در دوره میانی یعنی از میانه دهه 30 تا انقلاب و بعد از آن به لغت نامه دهخدا رفت و كار دانشگاهی را در رشته ادبیات فارسی دنبال كرد. بعد از پیروزی انقلاب به فعالیتش در نگارش آثار تاریخ اسلامی به دهه 20 بازگشت و كار تالیفات در حوزه تاریخ اسلام را ادامه داد اما این دفعه در تالیفاتش آن نگاه انقلابی مصری وار را نداشت چون اصل نگرش تاریخ اسلامی مرحوم شهیدی تا حدودی رویكرد مصری های اسلامی بود. می دانید كه شهیدی در عراق تحصیل كرده و شاگرد آیت الله خویی بود و در دایره نوعی از انقلابیون فداییان اسلامی در دهه 20 به شمار می رفت و به علامه امینی، نواب و فداییان اسلام علاقه داشت. البته بعد از آن كه لباس روحانیت را درآورد به سمت ادبیات فارسی رفت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به شكلی از او خواستند تا كار در حوزه تاریخ اسلام را ادامه دهد ازاین رو او تاریخ تحلیلی اسلام را نوشت. نهج البلاغه را هم ترجمه كرد. پس از انقلاب، عباس زریاب خویی هم كتاب «سیره نبوی» را نوشت كه آن هم كتاب قشنگی است و متاثر از همین فضای انقلاب بود. به عبارت دیگر علت روی آوردن به این كارها، شرایط پس از انقلاب اسلامی است.
حرف شما درست است اما سوال من چرایی تربیت نشدن افرادی برای تالیفات در حوزه تاریخ اسلام بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است به عبارتی شهیدی، زریاب، دوانی و فیاض همه افرادی هستند كه در دوره پیش از انقلاب رشدونمو پیدا كرده اند، چرا در دوره بعد از انقلاب فردی وجود ندارد كه تالیفات مفیدی در این رابطه انجام داده باشد؟
بله، این افراد تربیت شده پیش از انقلاب هستند اما ادبیاتی كه به نام تاریخ اسلام درست شد در واقع محصول این لزوم هایی است كه توضیح دادم. البته می توانم به یك معنا بگویم، این افراد حاصل شرایط و محیط بعد از سال 1342 هستند نه تنها درباره پیامبر(ص) كه در ارتباط با امام حسین(ع) هم هفت، هشت كتاب تالیف شد كه تحت تاثیر مستقیم وقایع بعد از 15 خرداد 42 بود. فرض كنید صالحی نجف آبادی «شهید جاوید» را نوشت به جهت اینكه نظریه انقلاب را ایجاد كند و این اندیشه كه برای گرفتن حكومت باید انقلاب كرد چون امام حسین(ع) برای گرفتن حكومت قیام كرده است. از طرفی بعضی از كتاب ها برای ارج نهادن شهادت بود چون بچه های مردم در زندان ها اعدام می شدند برای مثال كتابچه شهادت شریعتی برای همین تدوین شد كه حاصل سخنرانی او بود. در زمینه نهضت امام حسین(ع) و هدف آن، شریعتی مانند صالحی نجف آبادی فكر نمی كرد اما هر دو به شكلی انقلابی تحلیل می كردند. شریعتی هم به تاریخ اسلام خیلی علاقه داشت و یكی، دو اثر از كتاب های وی درباره سیره نبوی است. او دو بار سیره نبوی را نوشت، یك مرتبه یك جلدی و بار دیگر یك مجموعه 3 جلدی تالیف كرد كه به روشی كلاسیك تدوین شده است. در واقع یكی از حوزه های مورد علاقه او تاریخ صدر اسلام بود و كتاب سیره او به نام اسلام شناسی اثر قابل تاملی است هر چند بی اشكال نیست و من هم زمانی نقد كوچكی بر آن نوشته ام. این كتاب هم تا اندازه ای شبیه كار جلال الدین فارسی است، یعنی به مثابه یك جنبش انقلابی به سیره نبوی نگاه كرده و شاید در مقایسه با كار جلال الدین فارسی بیشتر به منابعی مثل ابن هشام توجه كرده است. در همین زمینه او گاهی هم به سنی گری متهم شده چون عین عبارات سیره ابن هشام را آورده است. به هر حال انصاف در این است كه بگوییم آثار شریعتی در تاریخ اسلام قابل تامل است هر چند نمی توانیم بگوییم تحقیقش مانند جعفر شهیدی است؛ شهیدی آدم ملا نُقطی، استدلالی، مرجع بین و متكی به كار كتابخانه ای گسترده است اما شریعتی انقلابی بود نه به شكلی كه مبحث و جزئیات آنرا نشناسد، درس اسلام شناسی اش در مشهد و حسینیه ارشاد كه عمده تا سیره نبوی بود خیلی شلوغ بود. یك وقتی هم آقای مطهری از او خواست تا آغاز قرن چهاردهم هجری را از هجرت تا وفات بنویسد كه جهت استفاده در كتاب «محمد خاتم پیامبران(ص)» بود كه حسینیه ارشاد چاپ كرد و این هم كاری شایان توجه در سیره نبوی بود. خواستم عرض كنم كه ادبیات تالیف كتاب هایی در حوزه تاریخ اسلام به تدریج در سایه فرهنگ انقلابی از خرداد 42 به بعد رواج گرفت. در واقع رهبران انقلاب از تاریخ اسلام از هر جهت بسیار الهام گرفته اند؛ هم عبرت گرفتند و شاید هم تلاش كردند آنچه به نظر آنها بد اتفاق افتاده بود، باردیگر تكرار نشود.
تاكیدم بر این است، هنوز افرادی كه تاریخ اسلام را با تسلط به جزئیات بدانند و آثار مشهوری تالیف كنند در حوزه نداریم.
تنها كتاب تاریخ اسلام كه به معنای واقعی كلمه سنتی بود، اثر دكتر محمدابراهیم آیتی بود كه دانشگاه آنرا با عنوان «تاریخ پیامبر اسلام(ص)» چاپ كرد. تمامی این اثر مبتنی بر متون كهن بود اما اگر سایر آثار این حوزه را نگاه كنید، همه كتاب های تاریخ اسلام به روز است در حالیكه كتاب دكتر آیتی این گونه نبود. كتاب علی اكبر فیاض هم تا حدودی فاقد جزئیات دقیق بود. دیگران كار تاریخی- سیاسی می كردند. حتی كارهای شهیدی هم برای الهام گرفتن در سیاست نوشته شده بود؛ برای مثال كتاب «امام حسین(ع)» او می خواهد بگوید، كاری نماییم كه كربلا تكرار نشود در حالیكه اگر فردی بخواهد تاریخ را بر مبنای روش های سنتی و علمی تالیف كند این طور به بحث ورود نمی نماید. اما وقتی نام كتاب را «بعد از پنجاه سال» می گذارید در واقع در حال تحلیل واقعه كربلا هستید تا نشان دهید چرا بعد از 50 سال از رحلت پیامبر(ص) نوه اش به شهادت رسید؛ چونكه می خواهید شرح دهید، فساد وارد جامعه و سبب رخ دادن حادثه كربلا شده و خلافت از مسیر خودش منحرف شده است. نكته جالب درباره جعفر شهیدی از اوایل دهه 30 ترجمه كتابی است درباره«ابوذر» اثر جودت السحار كه یك انقلابی مسلمان و سوسیالیست چپ بود. این كتاب، ابوذر را به شكل یك فرد خیلی انقلابی ضد سرمایه داری به تصویر می كشد. شهیدی این كتاب را ترجمه و چاپ كرد و اگر اشتباه نكنم، شریعتی هم آنرا ترجمه كرده است. وقتی انقلاب شد، بعضی سراغ مرحوم شهیدی رفتند تا ترجمه او از این كتاب را باردیگر منتشر كنند. به نظرم خودش چندان میلی به این كار نداشت و چون گرایش كتاب چپ بود، مقدمه ای بر آن نوشت كه خواندنی است. شهیدی در این مقدمه متذكر شد كه انگیزه ترجمه كتاب مربوط به حال وهوای دوران جوانی اوست؛ زمانی كه تصور می كرد با این نگاه می توان جهان را تغییر داد. در واقع شهیدی با این مقدمه به شكلی به خواننده می گوید اگر این كتاب را می خوانید، بدانید كه من دلم چندان با این حرف ها همراه نیست. آن زمان انتشاراتی به نام «جامعه زنان مسلمان» كه كتاب های بسیاری چاپ می كرد، كتاب «ابوذر» ترجمه جعفر شهیدی را بازچاپ كرد.
با مرور كتاب های تاریخی با تاثیر از انقلاب، معتقدید تاریخ در حوزه منزلتی پیدا كرد و مورد توجه حوزویان قرار گرفت؟
وقتی كه در حوزه به تدریس تاریخ پرداختم، تاریخ رشته مستقلی نبود و جایگاه و منزلت خویش را بعنوان یك رشته پیدا نكرده بود، بنده تلاش هایی كردم و پس از آن با تلاش دیگران كارهای بسیار خوبی در ارتباط با تاریخ انجام شد. پیش از انقلاب در قم و در موسسه باقرالعلوم، آقای مصباح درس های تخصصی مثل فلسفه، اقتصاد و روانشناسی داشتند اما اثری از تاریخ نبود چونكه اصلا كسی تاریخ را رشته به حساب نمی آورد. اولین بار به من گفتند، شما می توانید 10 یا 12 نفر را از راه مصاحبه انتخاب كنید تا در رشته تاریخ درس بخوانند و این اولین قدمی بود كه در سال 67 یا 68 برای تدریس تاریخ در حوزه برداشته شد. در ادامه، دومین دوره دانشجویان تاریخ را در پژوهشگاه حوزه و دانشگاه گرفتیم كه آن زمان نامش دفتر همكاری حوزه و دانشگاه بود. همان زمان باقرالعلوم وابسته به دفتر تبلیغات قم هم رشته علوم سیاسی و تاریخ را ایجاد كرد. با بیان این مطالب می خواهم بگویم طی یك دوره در قم، درس تاریخ از شكل مطالعه ای تبدیل به یك رشته دانشگاهی شد. برای تدریس هم، استادانی از تهران و دفتر تبلیغات به قم دعوت شدند. از طرفی یك دوره كاملا مهم در قم در دهه 70 شكل گرفت؛ دوره ای كه اغلب استادان برجسته تهران به قم می رفتند و تاریخ تدریس می كردند. از دهه 80 دیگر در دانشگاه های قم رشته تاریخ، استادان خودش را پیدا كرد و كم كم به صورت رشته ای جدی تر درآمد. حالا ما دانشجویانی در رشته تاریخ اسلام و تاریخ معاصر داریم در حالیكه زمانی فقط رشته تاریخ اسلام در قم وجود داشت. آقای مصباح بیشتر از دیگران تاسیس رشته تاریخ معاصر را دنبال كرد البته مراكز دیگری هم فعال بودند. هم اكنون هم جامعه المصطفی العالمیه در این رشته ها فعال است. امروز رشته تاریخ در قم به صورت كامل حضور دارد و مرور40 سال رشد این رشته در قم بعد از انقلاب می تواند مبحث پژوهشی جدی باشد. من هم سهم كوچكی در دوران آغاز تاسیس این رشته داشتم كه پس از ایجاد این روند كناره گرفتم و بعد هم به تدریس در دانشگاه تهران پرداختم؛ یعنی دوره جدید حضور در دانشگاه را تجربه كردم. بدین سان باآنكه قبلا به تدریس درس های معارف می پرداختم اما مدتی بعد به صورت تخصصی به تدریس در رشته تاریخ مشغول شدم و ارتباطم با مراكز آموزشی قم كم شد. با این همه بر این باور نیستم كه رشته تاریخ به شكل رشته ای علمی در قم درآمده است بلكه معتقدم خاستگاه رشد این رشته بیشتر سیاسی بوده و هست.
چه زمانی سراغ پژوهش و تالیف كتاب «جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران 1357-1320» رفتید؟ این اثر به سبب زیرنویس های فراوان و ثبت برخی نظرات موافق و مخالف، بسیار با ارزش است باآنكه در بحث شریعتی قدری نگاه مولف بی طرف نیست اما وفور تضارب آرا در این كتاب غیرقابل انكار است.
وقتی درباره تاریخ اسلام تحقیق و تالیف می كردم حدود سال های 65 تا 70 قدری به تاریخ معاصر پرداختم و بعدها رهایش كردم و به جای آن به سمت تاریخ تشیع رفتم كه نتیجه آن همین كتاب دو جلدی «تاریخ تشیع» بود كه خیلی برایش زحمت كشیدم، باآنكه به نظرم هر كتابی زمانی دارد. از سال 70 به علل مختلفی به صفویه پرداختم و تا امروز آنرا رها نكردم و كم وبیش در همین حوزه كار می كنم هر چند هیچ درسی در ارتباط با تاریخ صفویه ندارم اما همیشه درباره این دوره كتاب، مقاله و یادداشت می نویسم. از همین روست كه فرنگی های ایران شناس، من را با كارهای صفویه می شناسند دو یا سه همایشی هم كه دعوت شدم به سبب تالیف و تحقیق درباره دوره صفویه بود. یك اتفاق سبب شد سال 79 باردیگر به تاریخ معاصر برگردم؛ زمانی با اصرار برخی دوستان و با عنایت به علایقم به تاریخ اندیشه و فلسفه برای شماری از دانشجویان دانشگاه امیركبیر در باغی در كرج، تاریخ معاصر را با تاكید بر تاریخ اندیشه تدریس كردم. معمولا عادت دارم، مطالبم را پیش از سخنرانی می نویسم و این دفعه هم آغاز به نوشتن كردم و تندتند حدودا 60 الی 70 صفحه مطلب آماده كردم تا به آنها بگویم از سال 40 به بعد تا انقلاب چه اتفاقی رخ داد البته مجبور شدم قدری از اتفاقات قبل سال 40 را هم شرح دهم. باآنكه تا قبل از این كلاس هم مطالعاتم را رها نكرده بودم اما مطلبی نمی نوشتم. به عبارتی هر كتابی درباره تاریخ معاصر منتشر می شد، می خواندم و ورق می زدم و این سبب شد كه هسته اصلی كتاب جریان ها، سال 79 شكل بگیرد. درس كه به پایان رسید با خودم فكر كردم كه چرا این جزوه را بهتر و با تحقیقات بیشتر تكمیل نكنم. بر همین مبنا با تحقیقاتی كه انجام دادم، نزدیك 250 صفحه نوشتم و با مدل كاری كه شیوه من است، كتاب به چاپ رسید و مورد توجه قرار گرفت و معلوم شد اصلا چنین كتابی مورد نیاز بوده است. آن موقع هنوز مركز اسناد انقلاب اسلامی به شكل امروز فعال نبود و آقای سیدحمید روحانی، سال ها همه تمركزش را بر تالیف كتاب نهضت امام خمینی گذاشته و حدودا كتاب دیگری از مركز منتشر نشده بود. بعدها آقای حسینیان به مركز اسناد انقلاب اسلامی آمد و آنجا را به شیوه خودش فعال كرد. از جانب دیگر حوزه هنری هم هنوز به پویایی سال های بعد در انتشار خاطرات نبود و همه این تكاپو و اتفاقات در دهه 80 روی داد. ازاین رو تا آن وقت، كتابی كه جریانات سیاسی دوره پهلوی را از منظر اندیشه های دینی بیان كند و به برخی سوالات پاسخ بدهد، تالیف نشده بود. در كتاب «جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران 1357-1320» سوال اصلی من این بود، چه اتفاقی روی داد كه مذهبی ها بر سر كار آمدند؟ شاید این انتقاد به من وارد بود كه از سایر جریان ها غفلت كرده بودم. این درست بود اما وظیفه من پاسخ دادن به سوالی بود كه در آغاز كتاب مطرح كرده بودم. از سال 79 كه این كتاب چاپ شد تا به امروز 18 چاپ رسمی داشته و یكی، دو چاپ غیررسمی. هر چاپ آنرا اصلاح می كردم و به آن مطالبی می افزودم و همیشه دنبال بخش هایی بودم كه از چشم دیگران مغفول مانده بود البته بخش هایی از آن تبدیل به رساله های دانشگاهی شد، نه اینكه آنها را از من بگیرند بلكه موضوعات مطرح شده در كتاب مسائل مهمی بودند. در این میان به مساجد توجه كردم و به ناشران مذهبی پرداختم كه هنوز هم تحقیقی درباره آنها و تاثیرشان انجام نشده است؛ ناشرانی كه نقش مهمی در ترویج افكار نو و انقلابی داشتند. من با بعضی از آنها گفتگو هم كردم. مقدار زیادی از مطالب كتاب را از منابع شفاهی گرفتم و منابع كتبی من بیشتر كتابچه های كهنه بود یعنی جزوه ها و كتاب های قدیمی كه از آنها مطالبی را استخراج می كردم؛ حتی گاهی منابع اصلی چاپ قدیمی و پیش از سال 40 را در كتابخانه مسجد اعظم قم نگاه می كردم. با عنایت به مطالب جدیدی كه در این كتاب گنجانده شد، آثار دیگری هم از دل آن درآمد. برای مثال «رسائل حجابیه» جرقه اش آنجا زده شد و ضمن نوشتن كتاب جریان ها بود كه من متوجه شدم یك پایه مهم منازعات این دوره، بحث حجاب است كه بر سر آن دعوا بود و الان هم همان بحث ها ادامه دارد. مسئله دیگر درباره فلسطین است كه هسته نخست شكل گیری ماجراها در تهران در سال 62 بود برای همین در كتاب به نظرات افرادی پرداختم كه درباره بعضی مسائل آن زمان نظراتی جالبی داشتند و امروز اصلا نامی از آنها نیست. فردی مانند مرحوم غلامرضا سعیدی، پدر زن جعفر شهیدی همچون كسانی بود كه درباره ضرورت حمایت كشورهای مسلمان همچون پاكستان و فلسطین سخن گفت، یا بعضی از افرادی كه با دید خیلی بدی به آنها نگاه شده بود و من تلاش كردم كه آنها را قدری طبیعی تر نگاه كنم مثل شهید جاوید، سراغ ماجرای او رفتم كه چه بود، چه شكلی داشت و چرا رخ داد؟ به نظرم بخشی از موفقیت كتاب به سبب نوع گزارشی بود كه از فكر افراد به دست می دادم یعنی كلیدواژه های اصلی را از آثارشان می گرفتم. این مسئله مخاطب را تحت تاثیر قرار می داد و او را مطمئن می كرد كه ماجرا در اصل به همین شكل بوده است. در مورد نكته ای كه شما اشاره كردید، تلاش ام بر آن بود تا حدودی بی طرف باشم اما نتوانستم كاملا بی طرف باشم. در واقع هسته مركزی آن طرفیت دارد و این را انكار نمی كنم اما خیلی تلاش كردم حق كسی را تا جایی كه می توانم ضایع نكنم. برای مثال درباره انجمن حجتیه نوشتم كه البته آن بخش را خیلی بد نقد كردند اما من تلاشم بر بی طرفی بود یا درباره دارالتبلیغ مرحوم آقای شریعتمداری هم بر آن بودم كه باز هم بی طرف باشم. اما اعتراف می كنم نسبت به شریعتی قدری تندروی كردم كه البته مرحوم ناصر میناچی جواب مرا داد به صورتی كه مكرر به دیدنش رفتم و با هم جلساتی داشتیم ضمن اینكه 30، 40 صفحه در تاریخچه حسینیه ارشاد نوشت و حرف های مرا نقد كرد. این را هم بگویم حتی امروز كه نقد می كنم كم وبیش همان نقدها را به شریعتی دارم؛ البته آن موقع شاید از یك منظر نقد می كردم و امروز از منظر دیگری چونكه آن زمان بعنوان كسی كه طرف شریعتی بود، او را نقد می كردم اما امروز بعنوان كسی كه فكر می كند همه چیز را سیاسی كرد... ما امروز سیره نبوی را سیاسی كردیم، شریعتی و دیگران هم همین طور عمل كردند.
چه زمانی به كتابخانه علاقه مند شدید و در این حیطه فعالیت كردید؟
سال 74 وقتی برخی رشته های تخصصی در دانشگاه های قم به وجود آمد، یك كتابخانه تخصصی هم تاسیس كردم بر این اساس كه اگر بناست، قم رشته تاریخ داشته باشد، كتابخانه تخصصی تاریخ هم نیاز دارد. فرق كتابخانه عمومی و تخصصی در این است كه در كتابخانه های عمومی، منابع، مراجع و دانشنامه ها را گردآوری می كنند اما من برای كتابخانه های تخصصی، آن كتابچه های ریز و درشت و هر آنچه كه در حوزه تاریخ منتشر می شد را تهیه می كردم. یعنی لازم بود هر چه در حوزه تاریخ منتشر می شود، چه با ارزش و چه بی ارزش برای كتابخانه تدارك می دیدم. در حالیكه كتابخانه های بزرگ و دانشگاهی معمولا كتاب های مهم و اصلی را خریداری می كنند اما شیوه گردآوری منابع كتابخانه تخصصی ما در قم متفاوت بود و با این نگاه كتابخانه تخصصی تاریخ سال 74 به وجود آمد. امروز كه 25 سال از تاسیس این كتابخانه می گذرد 220 هزار جلد كتاب در آن وجود دارد و جالب است بدانید این كتابخانه سرمنشا تاسیس 5 كتابخانه دیگر هم شد كه آقای شهرستانی همه هزینه های تاسیس و اداره آنها را تابحال تقبل كرده است. این كتابخانه ها حاصل تلاش بنده و دوستانم برای گردآوری كتاب های تخصصی در قم بود. گرچه كتابداری نخواندم اما از كثرت كار با كتاب و علاقه به تاریخ، می دانستم كتاب چه ارزشی دارد، طبعا برایم مهم نبود كه كتاب بد یا خوب باشد؛ ازاین رو در كتابخانه هایی كه در قم ایجاد كردم همه نوع كتابی را گردآوردی كردم و از هر جایی كتاب گرفتم؛ شاید 10 سال در نمایشگاه كتاب سوریه شركت كردیم و منابع عربی و عراقی را به شدت افزایش دادیم. البته منابع لاتین ما كم است اما كتابخانه تخصصی تاریخ در قم، كتابخانه ای است كه وقتی دانشجویان بخواهند رساله ای در رشته تاریخ بنویسند اگر به این كتابخانه رجوع كنند به راحتی به همه منابع عربی و فارسی مورد نیازشان دسترسی پیدا می كنند.
چه شد به كتابخانه مجلس رفتید؟ بین شما و علی لاریجانی آشنایی قبلی وجود داشت؟
بنده با آقای لاریجانی زمانی كه در صداوسیما بود، آشنا شدم؛ وقتی با گروه فیلم و سریال های تاریخی همكاری داشتم. در ملاقات هایی كه با حضور جعفر شهیدی و زنده یاد آیینه وند در دفترش داشتیم- پیش از اینكه از صداوسیما بیرون بیاید- در جلسات سازمان درباره فیلم های مختلف صحبت می شد و من برنامه هایی در تلویزیون داشتم البته آخرین برنامه هایم بود و بعد از آن دیگر به صداوسیما نرفتم، هیچ دلیل مشخصی هم نداشت فقط به تصور اینكه باید تغییری در زندگی خودم ایجاد كنم، بیرون آمدم. این كار را بنده گاهی بی هوا می كنم و مثلا پیش آمده كه حوزه مطالعاتم را تغییر دادم تا قدری فضای ذهنم عوض شود. پس از آن كه آقای لاریجانی از صداوسیما بیرون آمد، مدتی مسوولیتی نداشت و به قم رفت وآمد می كرد تا اینكه نماینده مردم قم در مجلس شد، اصلا جرقه نماینده شدنش در قم با رفت وآمدی بود كه به كتابخانه تاریخ در قم می كرد. دوستان ما آنجا بودند و همان جا پیشنهاد شد كه او نماینده مردم قم شود. آقای لاریجانی خودش در قم درس خوانده بود و خانه و خانواده پدری اش هنوز هم در قم است و الان هم پسرش طلبه است و در قم زندگی می كند. به هر حال او نماینده قم شد، بعد هم كه به مجلس رفت و رئیس شد به سبب آشنایی ای كه با فعالیت هایم در كتابخانه داشت از بنده خواست به كتابخانه مجلس بیایم و این اولین تجربه كار اداری من بود و برایم تازگی داشت. 4 سال و 3 ماه در كتابخانه مجلس ماندم. لاریجانی حكم دوره بعد را هم به من داد اما به دلیلی عذرخواهی كردم و دیگر نرفتم و بر آن شدم كه به كارهای خودم برسم. به این شكل 4 سال در كتابخانه مجلس حضور پیدا كردم. بنده در آنجا یكسره كار كتاب داشتم و كار سیاسی در كار نبود. در كتابخانه مجلس نزدیك 270 عنوان كتاب چاپ كردیم كه تمام آنها هم كتاب های تراثی قدیم است و كتاب سیاسی روز نیست. در آن زمان 4 مجله هم چاپ می كردیم كه محتوای آن اسناد و مدارك قدیمی و پژوهش های تاریخی و اسنادی بود.
حضور در كتابخانه مجلس، سبب نشد قدری به سیاست تمایل پیدا كنید؟
من هم مثل بسیاری دیگر از آغاز انقلاب فردی سیاسی اما عادی بودم. طبعا بنا به كارم، بیشتر كار علمی می كردم. حضور در كتابخانه مجلس، ادامه آن حرارت قدیم بود كه در فضایی جدید قرار گرفت و به تدریج كمتر شد. خب تحولات سیاسی آن سال ها هم قدری ما را از سیاست زده كرد.
ارتباط شما با دانشگاه چگونه بوده و چه مراحلی داشته است؟
بنده اول از كار دانشگاهی ام بگویم. از سال 62 در دانشگاه های مختلف همچون دانشگاه تهران درس معارف می دادم و همان موقع با مرحوم دكتر احمد احمدی رفت وآمد داشتم. از سال 62 در دانشگاه تهران بودم و طی چند سال در تمام دانشكده هایش تدریس كردم. در درس ریشه های انقلاب، مسائل دوره جدید را هم بحث می كردم. بعضی از دانشجویان سال 62 من حالا بازنشست شده اند. برخی از دانشجویان قدیمی ام در دانشكده فنی هم هنوز با من در ارتباط هستند. آن زمان كم سن و سال بودم كه به دانشگاه تهران آمدم و تدریس معارف را آغاز كردم. پس از سال74 دانشگاه را رها كردم تا اینكه استخدام شدم، یعنی حكم استخدام من بر مبنای خبرگان بدون مدرك سال 69 از جانب وزارت علوم داده شد نه از قم. دكتر عالم زاده و برخی دیگر استادان در دانشگاه تهران بر مبنای كتاب تاریخ تشیع كه چاپ كرده بودم، مدرك بنده را تایید كرده بودند و حكم استخدامم صادر شد اما نرفتم و قدری لجبازی كردم. فكر كنم یك مرتبه هم حكم من را برای دانشگاه یزد صادر كردند، باز هم نرفتم و آقای احمدی مبحث را دنبال كرد و حكم من را برای سمت زدند، باز هم نرفتم. پس از آن، حكم برای دانشگاه قم صادر شد، چند روزی سر كار رفتم و باز هم رها كردم تا اینكه سال 79 به وزارت علوم رفتم و با همان حكم قدیم سر كار آمدم، یعنی 10 سال دیر كردم و عملا به سابقه كاری ام لطمه زدم. وقتی استخدام شدم به پژوهشگاه حوزه و دانشگاه رفتم و تا سال 84 كه مرخصی بدون حقوق گرفتم، آنجا بودم تا اینكه سال 85 در دانشگاه تهران با وساطت یكی، دو نفر از استادان اعلام نیاز شد و من كه رسمی - قطعی بودم و مسئله ای برای انتقال نداشتم به صورت رسمی با عنوان استادیار به دانشگاه تهران آمدم و تا كنون در آنجا حضور دارم. مدتی بعد دانشیار سپس استاد تمام شدم. از سال 85 كه به دانشگاه تهران آمدم، درس فرهنگ و تمدن را به بنده دادند. آن موقع استاد باستانی پاریزی هم این درس را می دادند. بنده سال ها همسایه وی در گروه تاریخ بودم. به هر حال در درس تمدن، مطالبی را درس می دادم و آن زمان، بیشتر از ابن خلدون بحث می كردم، طبعا مقدمه ابن خلدون برایم جالب بود برای همین متمركز بر آن شدم و تصور كردم كه خیلی مهم می باشد و باید از او بگویم. دو، سه سال گذشت و بحث های بنده بیشتر به سمت مباحث تمدنی كشیده شد. طی این سال ها، رساله ها و رساله های گوناگونی را در این زمینه راهنمایی كرده ام، البته در دیگر زمینه های تاریخ اسلام و حتی شماری رساله اسنادی را هم راهنمایی كرده ام. اما حقیقت، تمركز مطالعات خودم، روی مباحث تمدنی به خصوص مبحث تاریخ علم در تمدن اسلامی بوده است.
یكی از حوزه های پژوهشی شما صفویه است. وضع تحقیقات در این زمینه چگونه است؟ به نظرم در حوزه صفویه استاد و پژوهشگر زیاد شده اما تولید مكتوب اثرگذار نداریم و هنوز پژوهش های قابل تامل درباره صفویه خارج از ایران انجام می شود؟
درست است. در اینجا هم كارهایی در این زمینه هست اما سطح كار بالا نیست. این شامل كارهای خود من هم می شود. بنده در این عرصه هنوز مطالعه و تحقیق داشته و دارم اما ما احتیاج به دقت، عمق و روش مندی بیشتر در این كارها داریم. بنده به جز حوزه تاریخ اسلام و تشیع و صفویه همان گونه كه گفتم، این اواخر بیشتر در حوزه تمدن كار كردم. این هم به مناسبت كلاس های درس بود. در تدریس همین درس یك ترم كامل درباره مراغه با دانشجویان كار كردم و یك ترم دیگر درباره نیشابور. تحقیقاتی هم دانشجویان به این مناسبت می كردند كه مع الاسف به سبب مشكلاتی امكان تجمیع و انتشار آنها نبود. یك ترم درباره خواجه نصیر و رشیدالدین فضل الله كار كردیم. به نظرم اگر دانشجویان فعال باشند از مجموعه كارهای كلاسی می شود، كارهای خوبی را عرضه نمود، اما این را بگویم در دانشگاه های ما، نه استادان و نه دانشجویان فعال نیستند، یعنی غالبا این طور است و بیشتر وقت تلف كردن است.
آثار اخیر شما بیشتر در حوزه تاریخ علم است، چرا؟ در ضمن متهم هستید كه تمدن اسلامی را به هیچ می انگارید و گاه از آن بد می گویید.
منشا این مطالب، یك سخنرانی است كه زمانی در دانشكده اقتصاد كردم. آن سخنرانی درباره كتاب «عجایب المخلوقات» طوسی بود. در آنجا مبانی معرفت شناسی این كتاب را بیان كردم و توضیح دادم كه چقدر تصور ما درباره تمدن اسلامی از نظر استقرار آن بر مبانی معرفت شناسانه خوب، نادرست بوده است. از آن وقت، بنده بیشتر به دنبال درك مفهوم علم در ذهن مسلمان ها رفتم یعنی حدودا از سال 89-88 به این طرف سراغ تاریخ علم رفتم. عموما به این فكر می كردم كه ما در تمدن اسلامی در هر رشته ای چطور گزاره های خویش را اثبات می نماییم. یك وقتی در سطح جامعه هم نگاه می كردم، متوجه شدم، ما با داستان های تاریخی و قصه و شعر و اینها در مسائل سیاسی ورود می نماییم و گزاره ها را اثبات می نماییم. حالا بیشتر از 10 سال از آن تاریخ می گذرد، دو مجموعه مفصل درباره مفهوم علم در تمدن اسلامی یعنی تلقی مسلمانان از علم منتشر كردم. البته تاریخ علم را به معنای تاریخ ریاضی یا نجوم كار نكرده ام بلكه سراغ مفهوم علم رفتم و درباره آن بحث كردم. خیلی دلم می خواست، بدانم كه تلقی مسلمانان از خرافه چه بوده است. به تازگی مقاله مرحوم باستانی پاریزی را درباره «رشیدالدین فضل الله و نقل خرافاتی درباره مغولان» خواندم كه بسیاری از آن خوشم آمد. دلم می خواست بدانم رشیدالدین كه مرد عاقلی است، چگونه این خرافات را واقعی می پندارد؟
فكر كنم در سال 54 همایشی درباره رشیدالدین فضل الله برپا شد كه باستانی چنین مقاله ای را نوشته بود. این مقاله مرا به فكر فرو برد كه فردی مثل رشیدالدین فضل الله كه این همه كتاب پرارزش دارد، چه قدر در مقابل خرافات متواضع بوده است! اما چه نوع خرافاتی؟ خرافات مغول ها، معجزات چنگیز و... برایم عجیب بود، چگونه رشیدالدین این خرافات را قبول كرده بود؟ سوالم این بود در ذهن فردی مثل رشیدالدین چه می گذشت كه خرافات را قبول می كرد، فردی به آن بزرگی؟ سابقا مقاله ای درباره «مفهوم خرافه در تمدن اسلامی» نوشتم كه برای مثال در یك كتاب جغرافیا كه در قرن چهارم نوشته شد اصلا چه دركی از خرافه داشت؟
همچنین این مطالعات برایم بسیار مهم بود تا دریابم چه اندازه در تاریخ پزشكی از خرافه استفاده شده است؟ فارغ از خرافه، چه اندازه سیستم ذهنی مسلمانان برای بافتن شبه علم آماده بوده است؟ آنها چه شرایطی داشتند كه چنین مسائلی در ذهن شان می آمد. در پزشكی مثلا پارادایم خاصی بود، یعنی فضا جوری بود كه بعضی از سوالات، جواب های خاص خویش را داشت، برای مثال چه نماییم تا موی سرمان زیاد شود؟ پاسخ آن بسیار جالب بود چون می دیدند گربه موی زیادی دارد، فكر می كردند اگر تلفیقی از موی گربه درست كنند به رشد موی سر آنها كمك می نماید. در نسخه های قدیمی آمده باید مقداری از موی گربه را بگیرید و به سرتان بمالید تا... برای من نوعی از مسائل معرفتی برای طرح این سوال و جواب ها مهم شد، اینكه آنها به چه نگاه می كردند و در ذهن شان چه می گذشت؟
چند وقت پیش تصویری را در یك كتاب قدیمی درباره نجوم دیدم كه مولف ادعا می كرد: مریخ پسر است و عطارد دختر و جدولی كشیده بود و نشان می داد، اگر می خواهی بدانی فرزندی كه در شكم همسرت است، پسر است یا دختر! چشمت را ببند و دست روی یكی از اسامی بگذار، روی هر كدام كه دستت قرار گیرد، جنسیت فرزند مشخص می شود! این به پارادایمی برمی گشت كه به احكام نجومی و تاثیر نجوم در زندگی بشر باور داشت.
لذا ما باید ذهن گذشتگان را بخصوص از لحاظ معرفتی و در قالب پارادایمی كه بافت اجتماعی و اجتماع علمی آن روزگار به آن باور داشتند، بشناسیم. برای من سوال این است در ذهن آنها چه می گذشت؟ با این مطالعات و مسائلی كه دیدم، متوجه شدم بحث های معرفتی مهم می باشد و ما در تمدن اسلامی از این حیث ضعف داریم و نمی دانم چرا بحث های معرفت شناسی در فلسفه ما كنار گذاشته شده است؟ نخست باید دید چشم ما بیرون را چگونه می بیند و آنچه را كه می بیند، درست است یا خیر؟ برای همین ابتدا باید مشخص شود كه چه می بینیم، بعد سراغ بقیه مسائل برویم، كاری كه كانت در غرب، عكس آنرا انجام داد و گفت تو خودت مهم هستی و آن چیزهایی كه در ذهنت است. نخست باید ذهن را دریافت كه چه بلایی سر داده های بیرونی می آورد و به چه شكل بر چشم تاثیر می گذارد. برای همین بعد از این مطالعات، منتقد تمدن اسلامی شدم تا خیلی آنرا بزرگ نكنیم. نه اینكه منكر ارزش آن شوم چون وقتی خودم مطلب خوبی پیدا می كنم، خبر می دهم كه مطلب خوبی پیدا كرده ام اما در كل معتقدم آن حس نوستالژیك كه به تمدن اسلامی داریم و سبب بیراهه رفتن شده، ناشی از یك تصور غلط و نوعی عجب و خودخواهی و ادامه حضور پارادایمی است كه در زمان خودش هم زایش علمی نداشته و پاسخ های درست كه سهل است، نیمه درست هم به مشكلات علمی ما نداده است.
به ما می گویند 10 هزار كتاب طبی داریم اما من می گویم 9990 عدد آنها در پارادایمی نوشته شده كه به كلی بی اعتبار شده است یعنی چیز قانع كننده و پاسخ روشن علمی در آن نیست و امروز غالب مثال هایش چندش آور است. یك مورد آنها با یافته های طب جدید كه آزمایشگاه، شیمی و تحقیقات عمیق است و با جزئیات دقیق سروكار دارد، سازگار نیست. همه آنچه انجام شده، قابل مقایسه با كار پاستور نیست، كشفی كه دنیا را زیرورو كرد. تمام داروهای طبی قدیم را كنار هم بگذارید از پس یك ویروس برنمی آید برای همین باید فكر دیگری كرد. اینها مسائلی است كه مرتب بیان كردم و در مقابل خیلی از ستایندگان آن مانند آقای ولایتی كه با این شرح و توضیح، اعتماد كاذب به تمدن اسلامی و علم قدیم را تقویت می كنند، ایستادم چونكه به نظرم بزرگ كردن آن گذشته، نتایج بدی برای ما دارد. من حرفی ندارم كه آن تمدن را در مقایسه با آنچه همان وقت در اروپا بوده، ستایش نماییم یا مثلا بگوییم بزرگانی داشته ایم كه كارهای خوبی كرده اند اما نباید این تصور را ایجاد كرد كه چون آنها را داریم، لازم نیست، حالا كاری انجام دهیم یا به استناد آنها، علم جدید را تخریب نماییم. متاسفانه این رویه در پیش گرفته شده و به مردم هم القا شده است.
درباره كتاب كاغذی، گاهی حرف هایی می زنید كه بحث انگیز می شود؟ گویا سخت مخالف كتاب كاغذی هستید. راستش شما برخلاف دیگران شهامت شنا كردن خلاف آب را داشته اید و این هم گویا یك نمونه است؟
با تجربه ای كه در سال های كتابداری كسب كردم- در 25 سالی كه گذشت و یك ربع قرن به شمار می رود- فهمیدم سال به سال اوضاع در حال تغییر است. با این تغییرات به این نكته رسیدم كه چاپ كتاب كاغذی در حوزه علم رو به انحلال است و این به ما اخطار می دهد كه در زمینه های مشابه یعنی ادبیات و جز اینها هم به مرور این اتفاق خواهد افتاد. شواهد در این زمینه زیاد است اما ما اصولا عادت كرده ایم، چشم خویش را روی واقعیات ببندیم. خیلی عذر می خواهم اما می توانم بگویم امروز از دیدن كتاب چاپی متنفرم و به كتاب فقط به چشم یك شیء تاریخی نگاه می كنم. ما دیگر از نسخه خطی بعنوان یك ابزار روزانه برای علم استفاده نمی نماییم اما آنها را با جان دل نگاه می داریم. چون شیء موزه ای است. نسخه های خطی، ارزش مادی و معنوی دارد. راستش بزودی كتابخانه های ما تبدیل به موزه می شوند، باآنكه همین امروز هم بخش بزرگی از آنها تبدیل به موزه شده اند. در همین بخش مرجع كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، كسانی كه روزانه جهت استفاده از كتاب ها می آیند، انگشت شمارند چونكه اغلب مردم اطلاعات كتاب های مرجع را از اینترنت می گیرند. تمام دایره المعارف ها و دانش نامه ها، به روز و آنلاین در دسترس همه قرار دارد. چه دلیلی دارد كه ده ها جلد لغت نامه دهخدا را بگیرد و كلی هزینه كند. ضمن اینكه كتاب كاغذی مشكلات دیگری هم دارد، آلودگی، پول زیاد و البته غیرلازم صرف آن می شود، جای زیادی را اشغال می كند در حالیكه فایل دیجیتال، سرعتش 100 برابر است. اگر گزینه جست وجو در آن فعال باشد كه فایده اش چندین برابر می شود البته ما مواجه با ناشرانی هستیم كه با چاپ كتاب كاغذی روزگار می گذرانند. به نظرم ناشران باید خویش را به روز كنند و سراغ چاپ دیجیتال بروند هرچند امكان دارد تا مدت ها برای پیرمردها و نسل های گذشته، كتاب چاپ نماییم چون نمی توانند از كتاب دیجیتال استفاده كنند و دلشان می خواهد كتاب شان كاغذی باشد و حتی بعضی از هم سن و سال های من هنوز به كتاب كاغذی انس دارند! با این بی حالی و بی همتی كه داریم تا ده ها سال دیگر گرفتار كاغذ و آلودگی های آن خواهیم بود.

17302

1398/07/14
14:12:16
5.0 / 5
4152
تگهای خبر: آموزش , اسلام , اسلامی , امام
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۸ بعلاوه ۴